بهمن ماه  فراموش نشدنی....22 سال پیش در چنین روزهایی3>..فصل دوم


چند وقت پیش آقای فرامرز نصیری تو وبلاگش(کلاغ ها)یه پستی گذاشته بود با نام "یادها" که قسمتی از این پست مربوط می شد به گزارش صعود زمستونی من در سال 70 که به پَلوار رفته بودم.(http://news83.persianblog.ir/post/4319/)

خیلی برام عجیب بود که آقا فرامرز اینو از کجا آورده!!گفت از توی اینترنت پیداش کرده.البته آدرسش رو هم نداد بهم.ولی خوب برای من یادآوری لذت بخشی بود.بعضی دوستان که قسمتی ازین گزارش رو تو وبلاگ کلاغ ها خونده بودن از من خواستن که گزارش کاملش رو بذارم.منم که از خدا خواسته دنبال یه بهونه بودم فقط و ازونجایی که ارادت خاصی به ماه بهمن دارم تصمیم گرفتم تا این ماه گرانقدر  نگذشتیم این گزارش رو بصورت خلاصه بذارم.اون چیزی که در زیر خواهید خوند ادغام شده ی 3 گزارشه.یکیش که در گاهنامه گلچین(نشریه گروه کوهنوردی شهید حمید رضا واعظی زاده) چاپ شده.دیگری دست نوشته های خودم و اون یکی گزارش همنوردم بتی عزیز که با دست خط زیباش نوشته و پیش من محفوظه.همه ی آن چه که از کرمان با خودم آوردم مانندی گنجینه ای گران بها تو تمام این سال ها حفظشون کردم.

این بار سوم بود که به قصد صعود پلوار می رفتیم.هر دو دفعه ی قبل به دلایل مختلف از جمله بدی هوا یا عدم آمادگی گروه و یا کمبود وقت موفق به صعود نشده بودیم.یه بار که حتی تا منطقه ای که به اون "زیر سنگ " می گن هم رفتیم و از قبل هم تیم صعود مشخص شده بود و به خودمون کلی وعده ی صعود داده بودیم ولی بخاطر ریزش بهمن و خطرات احتمالیش و برف سنگین منطقه که حتی به یک متر هم می رسید برگشته بودیم.

و اینک بعد از ماه ها تمرین و شرکت در برنامه های مختلف بالاخره روز موعود فرا رسید.

با شرایط منطقه از قبل آشنا بودم و آخرین آموزش هایی رو که برای یه صعود زمستونی سنگین لازم بود فرا گرفته بودم.فقط مونده بود رضایت خونواده که چند روز قبل هم این کار انجام شد.برای راضی کردن اون ها از راه های مختلفی وارد شدم که یکیش این بود که به مادرم می گفتم اگه به فرض اتفاقی برای من افتاد و از جایی پرت شدم افتخارش برای شما می مونه.چون من اولین دختری هستم که پا به اونجا می ذارم و ثانیا" نقطه ای از ایران یا تخته سنگی,دیواره ای به نام من میشه که اینم باز باعث افتخاره دیگه!...و بالاخره با هر جون کندنی بود راضی شدن.

صبح روز چهارشنبه همه آماده ی حرکت بودیم.مقصد قله  ی پربرف " پَلوار " بود.مینی بوس مسیر خودش رو بطرف ماهان ادامه داد و ازونجا بطرف شرق حرکت کرد.در طول راه ترس شیرینی در دلم خونه کرد و فکرمو مشغول می ساخت.همون ترسی که بارها پشیمونم کرده و صدها بار مشتاق ترم ساخته.این بار با همیشه فرق می کنه.اگه امروز نشه دیگه ممکنه هیچوقت نتونم برم پلوار.چون دیگه درسم داره تموم می شه و دارم از کرمان(شهر آرزوهام) بر می گردم تهران.

در دهی به نام "دٍربَر" از مینی بوس پیاده شدیم و مینی بوس از همان راهی که اومده بود بازگشت و در پیچ و خم جاده ی خاکی گم شد و ما موندیم با یه خروار باری که روی زمین گذاشته شده بود.

هر کی کوله و مقداری وسیله برداشت و به سمت " گوسفند سرا " به راه افتادیم.این محل رو در صعود قبل شناسایی و برای شب مانی انتخاب کرده بودیم و فاصله چندانی با ده "دٍربَر " نداشت.من و نازی که با منطقه آشنایی بیشتری داریم برای آوردن آب از یه سربالایی بالا می ریم و بقیه هم برای جمع آوری هیزم راهی می شن.

همه با دست پر بر می گردیم .داخل بیدکن می شیم.اتاقکی کوچک با دیواره ها و سقف سنگی و سیاه و طاقچه ای الان پر شده از خرت و پرت های ما.فضایی دلپذیر که صفاش از یه هتل پنج ستاره هم بیشتره.من و نازی مشغول پختن ناهار(کتلت) می شیم و آقای شجاعی و محمدزاده که قراره فردا تیم صعود رو همراهی کنن و ظاهرا" هم خیلی گرسنه ان غذاشون رو خورده و نخورده میرن که مسیر قله تا زیرسنگ رو بررسی کنند.

عباس ایلاقی هم بیرون بیدکن مشغول درست کردن آدم برفیه.جالبه که داره براش یه کوله هم درست می کنه.فروزنده و بتی هم کنارش مشغول صحبت کردن و عکس انداختن هستند.

از چپ به راست:نازی,خودم(فرشته),زری,راضیه,رضوان,فروزنده,کیانوش,بتی,محسن شجاعی,یداله میرزایی.

شب بر گرد آتیش می شینیم .چای آتیشی هم حاضره. چاییمون رو با شیرینی تولد فروزنده می خوریم و براش آهنگ تولد رو می خونیم.دیگه ازین بهتر نمی شد.یه جشن تولد ساده زیر سقف آسمون پرستاره ی کرمان و دور یه آتیش توی یه شب سرد زمستونی.دیگه آدم از خدا چی می خواد...فقط می مونه یه صعود موفق که فردا حتما" انجامش می دیم.

برای شام می ریم داخل بیدکن و آقای شجاعی می ره که سوپ بپزه.بتی هم می ره کمکش و هر آنچه که گیر دستشون میاد رو می ریزن توی قابلمه..کنسرو نخود فرنگی که از برنامه جوپار زیاد اومده و تخم مرغ و شوید و خاویار بادمجون و ...تا جاییم که ظرف جا داره توش آب ریختن که به همه برسه!همه می شینیم دور سفره.قاشق اول رو که می خوریم می بینیم اینقد این سوپ شور شده که حد نداره ولی آشپزهامونم که دو نفر بودن زیر بار نمی رن! سعی می کنیم خودمونو با کتلتی که از ظهر مونده سیر کنیم.بازار خاطره و جک و عکس هم طبق معمول برقراره.

بعد از شام نفرات اصلی تیم حمله به قله انتخاب شدن و آخرین صحبت ها و تذکرات توسط آقای میرطهماسب(رییس گروه واعظی زاده) و آقای میرزایی داده شد.خوشحالی فراوان و غیر قابل وصفی داشتم ازینکه می دیدم جزء چهارنفر اصلی تیم انتخاب شدم.

ما دیگه باید زودتر می خوابیدیم و رفتیم تو کیسه خوابامون.ولی بچه هایی که فردا با ما نمیان بالا دور آتیش همچنان نشسته بودن و سر و صداشون نمیذاره ما بخوابیم.با صدای بلند قسمشون می دم که :"بچه ها تو رو امام حسین بخوابین فردا خواب می مونیما!" و صدای خنده شون از بیرون میاد و به دنبال اون خوندن آواز "الهه ی ناز"..

4:30 صبحه و کم کم باید آماده شیم.آقای میرزایی کتری آب رو آماده می کنه.اول از همه زری بیدار می شه.همه شب سردی رو گذروندیم.صبحونه رو خوردیم و ساعت 5 بود که کاملا" مجهز و با یه خداحافظی پر سر و صدا راه افتادیم.بچه ها به گرمی ما رو بدرقه می کنن .... و باز قصه ی همیشگی شروع شد.شیب تند همراه با برف که گاهی تا بالای زانو توش فرو می رفتیم و خستگی از برف کوبی مسیر که تموم شدنی نبود.کاملا" از همون ابتدا مشخص بود که کار سختی در پیش داریم.

با هر زحمتی بود رسیدیم به "زیر سنگ ".البته در بین راه متوجه شدیم که تیم دوم در مسیر برفکوبی شده ی ما دارن میان بالا و کمی از برنامه ی زمان بندی شده عقب بودیم.تعدادی از بچه هام از شدت سرما و باد شدید منطقه قادر به ادامه ی حرکت نبودند.به هر صورت اونچه که مشخص بود این بود که این برنامه اولین تجربه ی ما در رابطه با یک صعود سنگین زمستونی بود.مقداری از مسیر رو هم با حمایت ادامه دادیم.سنگ ها همه یخ زده بودند.بعد از کمی حرکت آقای محمد زاده راهنمای تیم که وضعیت بچه ها رو دیدن گفتند که حرکت کافیه و بر می گردیم!!!!با این صحبتی بعشی بچه ها به من نگاه کردن و منتظر بودم ببینن من چی می گم.اصلا" برای من قابل قبول نبود و این حرف خیلی برام گرون تموم شد .به ایشون گفتم من این همه راه رو نکوبیدم بیام اینجا که دوباره برگردم چون دومین باره که تا زیر سنگ میام و بخاطر کولاک شدید مجبور به بازگشت شدیم.بخاطر همین خیلی هم عصبانی شدم که البته در این مورد خودمو سرزنش می کنم ولی خوب اقای محمد زاده تصمیمش رو گرفته بود که بچه ها نمی تونن ادامه بدن و باید برگردیم.زری و فروزنده شرایط مناسبی نداشتند.ولی من به عنوان سرپرست تیم صعودکننده همچنان مصمم به ادامه حرکت بودم و مدام به خودم می گفتم باید تحت هر شرایطی به قله برسیم و تو ذهنم صحبت یکی از مسئولین کوهنوردی استان مدام تکرار می شد که در جلسه ای که با ایشون داشتیم و درباره برنامه پلوار صحبت می کردیم می گفتند که قول می دهم تا زیرسنگ بیشتر نمی تونین برین.پافشاری من بخاطر طرز تفکر ایشون بود که چرا نمی تونیم بریم!!! ولی از طرفی بچه ها باید بر می گشتن پایین و فقط می موندیم من و آقای محمدزاده.یه دفعه تو مغزم یه جرقه ای زد و دیدم تیم دوم با سرقدمی عباس ایلاقی دارن میان بالا.شروع کردم به فریاد زدن که زودتر بیان بالا و من همچنان مشغول کلنجار رفتن با آقای محمدزاده.بالاخره تیم دوم به ما رسید و اقای محمدزاده هم گفت پس فقط تا پل صراط می ریم و باز من می گفتم هر جور شده باید برین و قله رو بزنیم.نگران وقتی بودم که داشتیم از دست می دادیم......همون جا بود که آقای محمدزاده جمله ای گفت که هیچوقت فراموش نمی کنم.گفت :"شنیده بودم کله ات بوی قرمه سبزی می ده ولی فکر نمی کردم تا این حد"....

سپس تیم رو به دو گروه تقسیم کردیم.یک گروه که بر می گشتن پاییم و گروه دوم(من,آقای محمدزاده و عباس ایلاقی) هم قرار شد بریم بالا.که البته لازم به گفتنه که گروهی که پایین می رفت فراموشکردند کوله ی حاوی غذا و لباس گرم و دستکش و همچنین دوربینی که فیلم بیشتری داشت رو به ما بدن.ولی هیچکدوم از این ها نمی تونست مانع ادامه حرکت ما بشه.


ادامه دارد..................


بهمن ماه  فراموش نشدنی....22 سال پیش در چنین روزهایی3>.فصل اول

فصل اول :

مدت هاست که می خوام در موردش بنویسم.به بعضی از دوستان عزیز و همراهان وبلاگی هم قولش رو داده بودم ولی متاسفانه فرصتی فراهم نشده بود.شاید وقتش گیر اومده بود ولی از لحاظ روحی آمادگیش رو نداشتم.نوشتن در چنین مورد خاصی که برام از اهمیت بی اندازه بالایی برخورداره یه آمادگی خاصی می خواست.همین الانشم قلبم داره تند تند می زنه...اینقدر برام مقدس و باارزشه که باید با نیت و وضو بشینم در موردش بنویسم.

این اتفاق یه نقطه ی عطف بود تو زندگیم.خیلی خوش شانس بودم که خدا منو تو چنین موقعیتی قرار داد...

اون سال ها من یه دختر تازه از دبیرستان فارغ شده و آفتاب مهتاب ندیده بودم وتازه از سد پرقدرت کنکور گذشته بودم و در رشته ی هوشبری دانشگاه علوم پزشکی کرمان قبول شده بودم ؛ جایی که تا حالا فقط اسمش رو شنیده بودم و حتی هیچ دوست و فامیلی هم نداشتیم که کرمانی باشه.آ

ماجرا با اصرارهای من و مخالفت های شدید پدرم و در نهایت پیروزی من(!)ادامه پیدا کرد...گر چه حق داشتند.خه تهران کجا و کرمان کجا؟؟!!

باورم نمی شد دارم میرم کرمان..بهمن ماه 68 بود...باید از اول می دونستم که بین من و ماه بهمن بعدها اتفاقات خوبی رقم می خوره... ورود به کرمان و لحظه ی سخت جدا شدن از خونواده...سفارش های پیاپی پدر و مادر نازنینم و گوشی که یک طرفش دری بود برای شنیدن این حرف های گهربار و طرف دیگه اش نه تنها دروازه ای نبود برای خارج شدن بلکه دیواری از جنس فولاد برای به جون خریدن این جملاتی که باید با طلا روی قلب و روح و جسم وجونم حک می کردم.

ورود به خوابگاه و شروع آشنایی های غافلگیرکننده و جالب؛اتاقی 6 نفره یعنی 3 تا تخت دوطبقه؛دوست خوبم ساغر بدون بحث و باکمال میل رفت طبقه دوم تخت و ازین به بعد مامن و قلمرو اختصاصی من شد طبفه ی اول یه تخت فلزی و یُغُر که خوشبختانه قیژقیژ هم نمی کرد!

باهم اتاقی هام آشنا شدم که اونم خودش جریاناتی داره!!!ساغر,لیلا,فاطی,مریم و نسرین.هر کسی از یک شهر....هر کسی با یک لهجه و زبان زیبا و دلنشین..شب نشینی های خوابگاهی که تنها با فنجان چای میزبان برگزار می شد و صدای خنده هایی که به آسمون می رفت....و گاهی هم سر یه موضوعی بحث بالا می گرفت و ولی زودگذر بود.

خلاصه توی یه اتاق چندمتری هم گاهی باید مامان می شدی و عاطفه به خرج می دادی و از هم اتاقی مریضت با سوپ و آش پرستاری می کردی و گاهی هم بابا می شدی و امر و نهی می کردی و گاهیم می زدی به دنده ی بی خیالی و به روت نمی آوردی که گند داره از سر و کول اتاق بالا می ره و کلی ظرف نشسته هست و کسی اهمیتی به لیست کارها که به در کمد چسبوندی نمی ده..

کم کم دیگه داشت درس و دانشگاه جدی می شد و شب نشینی ها تبدیل به شب زنده داری های شب امتحان می شد.هر کسی گوشه ای ماوا می کرد و سرش تو کتاب بود...ولی شیطنت های ما همچنان ادامه داشت...خاموش کردن برق و ترسوندن بچه ها...دزدیدن جزوه های بچه درسخونا...گاهی با صدای بلند آواز می خوندیم برای این که حرص اون دختر نق نقوها رو در بیاریم و می گفتیم میخواستین نذارین برا شب امتحان.خوب که بقیه رو اذیت می کردیم بعد می نشستیم به خوندن یا تقلب نوشتن!

خوب یادمه یه بار نوبت یکی از بچه ها بود که ناهار فردا رو بپزه که وقتی از دانشگاه میایم یه چیزی برا خوردن داشته باشیم....بعد دیدیم شب بوی غذا تو اطاقمون پیچیده و مام که داِئم الگشنه و طرف هم که خوابه.دو تا قاشق ورداشتیمو قابلمه رو زدیم زیر بغلمونو رفتیم تو راه پله ها و دخلشو آوردیم...آی چسبید...حالا بقیه اش رو نمی گم که فرداش چی شد!!!همینقد بگم که اون دختر خانم بساطشو جمع کرد و از اتاق ما رفت توی یه اتاق دیگه.دید با ما نمی تونه کنار بیاد...

بعضیا خیلی سخت با بقیه کنار میومدن...هم با بقیه و هم با خودشون؛ بالاخره مشکل که کم نبود.یه زندگی مشترک بود.با وسایل مشترک.بعضیا فکر می کردن همه چی باید به میل اونا باشه وخیلی غرغر می کردن.ولی ما گوشمون به این حرفا بدهکار نبود.پام رو که گذاشته بودم تو این راه  برای شروع یه زندگی جدید خودمو برای خیلی چیزا آماده کرده بودم و از ابتدام تصمیم گرفته بودم جا نزنم....اون موقعا مث خیلی دیگه از دخترا بخاطر محدودیت هایی که یه دختر داره دوست داشتم پسر باشم بخاطر همین با خودم می گفتم این دوره ی دوری از خونواده و سختی مث سربازی پسراس..ساخته می شیم دیگه...یادم نمیاد برای غذایی اه و پیف کرده باشم...گرچه بوی غذاهای دانشگاه که بعدا" فهمیدم بوی کافوره خیلی اذیتم می کرد ولی اجبارا" می خوردم.

دوره ی خوبی بود که هر کی ببینه چند مرده حلاجه و سازگاری و صبر  و تحملش چقدره.محک خوبی خوردیم....خطرات زیادی هم بود که  می تونس یه دخترخانم رو توی یه شهر غریب تهدید کنه ولی خداروشکر بیشتر چیزام ختم به خیر می شد..البته خیلی از اتفاق ها رو هم برای خونواده ام تعریف نمی کردم چون درجا وادارم می کردن برگردم تهران(!).

بهرحال روزگار می گذشت.شدیدا" برای خونواده ام دلتنگ می شدم.مخصوصا" برای خواهرم که همه بهمون می گفتن مث یه جفت کبوتر می مونین.عاشق همدیگه بودیم.خیلی از شبا خوابش رو می دیدم...هر وقت دیگه تحمل دوری برام خیلی مشکل می شد می رفتم تهران یه سری می زدم.اگه وضع مانی خوب بود با هواپیما و گرنه با اتوبوس.

الان خیلی باورش سخته ولی قیمت بلیط هواپیما 1750 تومن بود و بلیط اتوبوس هم 350 تومن!!!!!با اتوبوس 15 ساعت راه بود  دلی خستگی راه با قرار گرفتن در آغوش گرم پدر و مادر و خونواده که شدیدا" چشم انتظارم بودن خنثی شد...اینقد خودمو براشون لوس می کردم.نازم حسابی خریدار داشت.مامانم هر غذایی که من دوس داشتم برام درست می کرد  ..بازار قربون صدقه هم که داغ داغ بود..و موقع برگشت هم که با کوله باری پر از خوراکی های خوشمزه که فکر کنم همون هفته های اول تار و مارشون می کردیم.ولی همیشه و هر دفعه لحظه های جداشدن خیلی سخت بود.همیشه توی راه گریه می کردم.البته جوری که کسی نبینه.کلا" دوست نداشتم کسی اشکمو ببینه.شنیده بودم که نشونه ی ضعفه.اینو پدرم بهم گفته بود؛به ندرت هم پیش میومد کسی گریه مو ببینه.

از ترم دوم کارآموزی های بیمارستان شروع شد.خیلی از رشته ام راضی بودم و دوستش داشتم.هرچی هم بیشتر می گذشت علاقه ام بیشتر می شد.گر چه نا گفته نمونه با وجود علاقه ی شدیدی که به کرمان داشتم و خیلی هم بهم خوش می گذشت ولی بازم تمام تلاشم رو برای گرفتن انتقالی یا میهمان شدن توی دانشگاه تهران می کردم که هیچوقت هم باهاش موافقت نشد..چه بهتر..

در این بین اتفاقات جالب دیگه ای هم میفتاد که برای یه دختر به سن من می تونست جالب باشه.درخواست های مکرر ازدواج و نگاه های یواشکی و دزدکانه از گوشه و کنار..چه تو دانشگاه و سر کلاس و چه تو بیمارستان.همیشه سوژه ای برای تعریف کردن از پشت تلفن بود که برای خواهرم بگم و غش کنیم از خنده.عزیز دلم چقدرم مشتاقانه و با ولع گوش می کرد که تا تهش رو براش تعریف کنم...وقتی می رفتم تو تلفنخونه بیرون اومدنم به این راحتی نبود و کلی پول تلفن می دادم..ارزش اون خنده ها رو داشت بخدا...

خدای من....چه روزایی بود...خیلی گفتنی دارم...خاطراتم داره با سرعت هر چه تمام تر از جلوی چشمام رد می شه و انگشتام دیگه داره دادشون در میاد بخاطر اینکه عقب میفتن...باید خلاصه اش کنم...می خوام هر چی زودتر برسه به اونجایی که خیلی برام مهمه...به شروع آشنایی با دوستانی که خیلی برام عزیزن و موندگار...به اونجایی که اولین گام هارو عاشقانه بر روی کوه های کرمان گذاشتم و اولین بار هوای نابِ نابِ نابِ نابِ کوهستان کرمان رو استشمام کردم....

ادامه دارد......

پروانه كاظمي بانوی کوهنورد رکورددار جهان : چرا ما را نمی‌بینند؟!



کوهنورد رکورددار جهان: چرا ما را نمی‌بینند؟!



       

بانوی ایرانی که با صعود به "اورست" و "لوتسه" در یک هفته؛ رکورددار کوهنوردی در جهان است با حضور در ایسنا از شرایط سخت آن روزها و تلاش‌های بعدی‌اش سخن گفت.

به گزارش خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)، در ورزش ایران افراد زیادی حضور دارند که در رشته‌های مختلف توانسته‌اند رکوردی را به نام خود ثبت کنند. برخی از این رکوردها داخلی بوده و برخی دیگر جهانی است که البته رکوردهای جهانی بسیار کمتر است. وقتی حرف از رکورد می‌شود بی‌اختیار یاد رشته‌هایی مانند شنا، وزنه‌برداری و فوتبال و والیبال می‌اُفتیم اما رکورد در کوهنوردی شاید کمتر مطرح شده باشد. اهالی ورزش و به ویژه کوهنوردی وقتی حرف رکورد کوهنوردی می‌شود نام «عظیم قیچی‌ساز» و صعود به 12 قله بالای هشت هزار متری جهان را به یاد می‌آورند اما رکورد دیگری که متعلق به کوهنوردی ایران است و کمتر از آن نام برده می‌شود رکورد بانوی کوهنوردی ایران در صعود به دو قله "اورست" و "لوتسه" است.

پروانه کاظمی که هشت سال است کوهنوردی را به صورت جدی دنبال می‌کند اولین زن کوهنورد جهان است که در مدت یک هفته توانسته به این دوقله مرتفع جهان صعود کند. این رکوردی جهانی است که مورد تایید قرار گرفته است. این رکورد در نوع خود برای کوهنوردی ایران جای افتخار دارد اما نکته‌ای که باعث می‌شود این رکورد با ارزش‌تر جلوه کند این است که کاظمی به عنوان اولین زن مستقل به این دو قله صعود کرده است.

پیش از او هم دو بانوی ایرانی در سال 85 به همراه یک تیم مشترک با مردان توانسته بودند به قله اورست صعود کنند اما آن صعود مستقل نبود.

پروانه کاظمی با حضور در خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا) به سوالات خبرنگاران و اهالی کوهنوردی پاسخگو بود که متن کامل این پرسش و پاسخ را در زیر می‌خوانید.


ادامه نوشته

عملیات به موقع امداد کوهستان توسط نیروهای آتش نشانی

حضور به موقع و بلادرنگ نیروهای همیشه در صحنه و فداکار آتش نشانی دیروز سه شنبه هشتم بهمن ماه 92 مانع از بروز حادثه ای در ارتفاعات توچال -ایستگاه پنج تله کابین شد. در همین جا لازمه که اینجانب مراتب سپاس و تشکرم رو از این انسان های نیک اعلام کنم و برای این بزرگواران آرزوی توفیق و سلامتی دارم.

آقایان : رامین نایب پور (رییس ایستگاه 64 و نجات کوهستان) مستقر در ولنجک

        حامد گرشاسبی(فرمانده تیم عملیات)

        حسین طاعتی و  وحید ولی زاده(نفرات تیم نجات)

ماجرا به این صورت بود که دیروز صبح بنده یه موقعیت طلایی "استقلال,آزادی,جمهوری کوهنوردی" مناسبی برام پیش اومد و منم تصمیم گرفتم ازین توفیق اجباری نهایت استفاده رو بکنم.بلافاصله یه کوله سبک بستم و راهی دربند شدم.گفتم می رم بالا ببینم تا کجا جونم گرفته می شه و به نفس نفس زدن میفتم....صبحونه رو کنار پایگاه داوودی خوردم و با خودم دل دل کردم که برم بالا؟نرم؟....با نیگا کردن به طناب هایی که توی مسیر پرشیب و صخره ای شیرپلا زدن و دیدن چند نفر که داشتن بالا می رفتن وسوسه شدم و تصمیم گرفتم برم شیرپلا.اون مسیر رو خیلی دوست دارم,بنظرم اون تیکه اش یه ذره فنیه.با اینکه وسط هفته بود ولی هوای بهاری امروز نفرات انگشت شماری رو راهی کوه کرده بود...واقعا" امروز مث یه روز بهاری بود ...دیدن آبشار های یخی و قندیل هایی که از گرمای بی موقع هوا در اواسط فصل زمستون شوکه شده بودن و اشک می ریختن خیلی جالب بود...ما که امسال سر از کار این زمستون در نیوردیم و هیچی ازش نفهمیدیم!

توی مسیر با آقایی که ایشون هم وبلاگ نویس بودند آشنا شدم و ایشون دیدن من تنها هستم و مسیر هم نسبتا" خلوته ؛ ازون جایی که شغلشون هم حراست یکی از سازمان ها بود دورادور یه جورایی مراقب من بودن.البته من مرتبا" بهشون می گفتم که جای نگرانی نیس. بهرحال رفتیم تا شیرپلا....دیدم هنوز هم انرژی خوبی دارم و هم وقت.بخاطر همین تصمیم گرفتیم مسیرمون رو بطرف ایستگاه پنج تله کابین ادامه بدیم و با تله برگردیم پایین.ازونجایی که احساس می کردیم وقت کمی داریم راه های میان بر رو بطور تراورس می رفتیم .بخاطر برف سنگینی که توی اون منطقه بود و برف کوبی که باید انجام می دادیم سرعت حرکت و گام برداری من کم شد و کم کم خستگی به سراغم اومد(بعدا" پرستو بهم گفت که اون منطقه بهمن خیز هم بوده.خوبه گرفتار بهمن نشدین!)

ساعت سه ونیم بود که از دور حرکت کابین ها رو می دیدم و خیالم راحت می شد که هنوز کار می کنن.ولی تا رسیدن به ایستگاه پنج هم هنوز فاصله زیادی داشتیم.دیگه باید بی خیال عکس برداری و نگاه کردن به مناظر زیبای پوشیده از برف اطراف شدیم و هم و غممون رو میذاشتیم برای حرکت سریع تر.گرچه دوربین آقای نوری کاملا" آماده بود و گاهی به پیشنهاد من خیلی سریع عکسی می گرفت و چون واقعا" از خیلی از این زیبایی ها نمیشد براحتی گذشت و بهتر بود ثبتش می کردیم.ولی از طرفی هم باید به فکر زمان و نزدیک شدن ساعت تاریکی هوا و سرد شدن و یخ زدگی برف ها و مسیر طولانیی که در پیش داشتیم بودیم.دیگه کاملا" به ایستگاه پنج نزدیک شدیم.من دچار خستگی زیادی شده بودم و توان جسمیم خیلی کم شده بود.همش تو دلم خدا خدا می کردم که تله کابین تعطیل نشده باشه و بریم راحت بشینیم توی یه کابین و با عزت و احترام ببرنمون پایین.رفتیم به داخل ساختمون ایستگاه پنج و دیدیم آقایونی که اونجا هستن می گن تعطیل شده.شنیدن این حرف خیلی برام ثقیل بود.چون انیطوری برنامه ریزی کرده بودیم که با تله میایم پایین.اگه قرار بود با پا بیایم که از همون مسیر شیرپلا بر می گشتین پایین و تا حالام رسیده بودیم کنار مجسمه.بهر حال از ما اصرار برای راه اندازی و روشن کردن دستگاه ها و از اون ها انکار.ظاهرا" هیچ راهی نداشت.می گفتن توی خیلی شرایط اضطراری ممکنه این اتفاق بیفته و مجبور بشن بعد از ساعت تعطیلی دوباره سیستم رو روشن کنن.انتظامات ایستگاه هم اومد و گفت که آخرین کابین 3:45 رفت و پرسنل هم همه کارت زدن و رفتند.ما قفط 15 دقیقه دیر کرده بودیم.حال جسمی من هم لحظه به لحظه داشت بدتر می شد....یه اتفاق غیر قابل پیش بینی و دور از انتظار بود....هوا هم بی اندازه سردتر شد و برف هم شروع به باریدن کرده بود.باد هم شدید بودیعنی در عرض نیمساعت همه چی تغییر کرد.دیگه از اون هوای بهاری و تابش دلچسب نور آفتاب خبری نبود...از اون اقا خواستم یه راهی بگذاره جلوی پای ما.براحتی گفت اگه نمی تونین برین پایین شب همین جا بمونین و صبح با اولین کابین ساعت 8:30 برین پایین.این پیشنهادخیلی برام دور از انتظار بود.چون تا همین ساعتشم کلی تآخیر داشتم و خونواده خیلی نگرانم بودن.با تعدادی از دوستان تماس گرفتم و شرایطم رو براشون توضیح دادم و اون ها شروع کردن به پیگیری و تماس با دوستان دیگه و درخواست راهنمایی و کمک.

انتظامات ایستگاه گفت که بهترین کاری که می تونین انجام بدین اینه که زنگ بزنین با آتش نشانی(125)...نمی دونم چرا از این تماس اکراه داشتم و بیشتر به این فکر می کردم که کار رو رابطه ای پیش ببرم و منتظر اقدام دوستانم در پایین بشم که مطمئن بودم از هیچ کمکی فروگذار نیستند.هنوز امیدم به این بود که شاید تله کابین رو روشن کنن ولی زهی خیال باطل.ظاهرا" تنها کسی که می تونست این دستور رو بده رییس تله کابین بود که حتی اون آقای انتظامات این تماس رو هم بی مورد می دونست!و دوباره پیشنهادش رو تکرار کرد که چرا به 125 زنگ نمی زنید؟ایندفعه قبول کردم و شماره گرفتم و آقایی بخوبی پاسخ داد ...شرایطمون رو براشون توضیح دادم و از من خواست که گوشیمو مشغول نکنم تا با من تماس بگیرن و همون جایی که هستم بمونم.گقت که بزودی نیروهاشون رو با موتور چهارچرخ اعزام می کنن.خیلی برام جالب بود...چقدر از این تماس اکراه داشتم...شاید زیاد اطمینانی به دریافت پاسخی خوب نداشتم.پیش خودم احساس شرمندگی کردم!!!

بعد مجددا" تماس دیگه ای با من گرفتن و چند تا سوال در مورد این که مصدومیت خاصی یا شکستگی دارید یا نه و این که توان حرکت دارین؟....خوشبختانه مصدومیتی نداشتم ..ولی از ما خواستن که آروم آروم خودمون رو برسونیم به محلی به نام جی 4. ما هم برای این که دیگه بیشتر ازین زمان رو از دست ندیم بلافاصله راه افتادیم.تلفن و مشخصات ما رو هم یادداشت کردند.

خوشبختانه هدلامپ همرام داشتم و روشنش کردم و حسابی هم سر و صورتم رو پوشوندم چون باد شدید بود و شلاق وار برف رو می کوبید تو صورت.تقریبا" یکساعتی مسیر پربرفی رو با اون شرایط رفتیم ,سطح برف ها هم لیز و یخ زده شده بود....عجیب احساس گرسنگی می کردم.....همش نگران این بودم که مسیر رو گم نکنیم.چون برف مسیر پاکوب شده رو هم پر کرده بود.همش منتظر این بودم که الان دیگه نور چراغ نیرو های امداد رو می بینیم....و بالاخره این اتفاق افتاد و صدای موتور چهارچرخ رو از دور شنیدم و ازین بابت کلی خوشحال شدم.توی اون شرایط بهترین اتفاقی که می تونست بیفته همین بود.اینطور که اون اقایون می گفتم اون ها هم توی مسیر دچار مشکل شدن و چند جا موتورشون به سختی حرکت می کرده و توی برف گیر کرده.خیلی سریع سوار موتورها شدیم و به سمت پایین حرکت کردیم و ما رو به ایستگاه یک منتقل کردند.فرمانده تیم نجات اونجا منتظر بود.از ما خواستن پیاده شیم و کمی خودمون رو گرم کنیم و مجددا"مشخصات ما گرفته شد....خیلی سردم بودو گرمای اتاقک دلچسب ولی برام زودتر رسیدن به خونه از همه چی مهمتر بود.چون شارژ موبایلم هم تموم شده بود و دیگه بهم دسترسی نداشتند!!بخاطر همین ترجیح دادم زودتر راه بیفتیم.

فاصله ایستگاه یک تا پایین رو هم با موتور طی کردیم و خوشبختانه بسلامت به پایین رسیدیم و بعد از تشکر از آقایون تیم نجات که زحمت زیادی کشیده بودن و توی این شرایط سخت برف و کولاک این مسیر طولانی رو اومدند بالا راهی منزل شدم.خیلی برام جالب بود که رفتارشون طوری بود که اصلا" نیازی نداشتند که من بخوام ازشون تشکر کنم.گرچه متحمل زحمت و مشقت زیادی شده بودند.توی راه برگشت به منزل اون موقعی که پشت ترافیک سنگین خیابون های تهران بودم فرصتی دست داد تا کمی این اتفاق رو تحلیل کنم.به نتایج خوبی رسیدم : توی شرایط بحرانی زمان طلایی رو از دست ندیم ؛ وجود نیروهای آموزش دیده ی امداد و نجات کوهستان رو جدی تر بگیریم و اطمینان خاطر بیشتری به اون ها داشته باشیم.اون ها همیشه و 24 ساعته در دسترس هستند ؛ توی فصل زمستون حتی اگه برنامه ی کوتاهی هم داریم وسایل ضروری رو همیشه توی کوله مون داشته باشیم به اضافه مواد غذایی ؛ تخمین زمان رو دقیق تر انجام بدیم ؛ آمادگی مواجهه با اتفاقات پیش بینی نشده رو داشته باشیم ؛ حواسمون به شارژ موبایلمون باشه,تنها وسیله ارتباطی ما با بقیه ازین طریقه و اینکه .........همیشه همه چی به خیر نمی گذره و شاید شرایط اونطور که ما می خوایم پیش نره!

در پایان لازمه از پرستو ابریشمی , آنا فراهانی , امین معین , دکتر مساعدیان و اقای عزیزالهی بخاطر تماس ها و پیگیری هاشون تشکر کنم...برای من خیلی ارزش داشت وقتی پرستو و آنا می گفتن اصلا" نگران نباش...نهایتا" خودمون میایم بالا و با هم بر می گردیم پایین.....صدای گرمشون به من آرامش می داد.از من می پرسیدن تو وسط هفته اون بالا چیکار می کنی؟؟؟!!!بارها به همه گفتم که من وسط هفته ایم,آخر هفته ای نیستم!

امروز برای تشکر از حضور به موقع نیروهای آتش نشانی به 1888 زنگ زدم و بعد هم با اقای نایب پور رییس ایستگاه 64 که تیم نجات از اونجا اعزام شده بودند.ایشون دعوت گفتند که می تونیم بریم از تجهیزات ایستگاهشون بازدید کنیم و کمی دلخور بودند از نادیده گرفته شدن فعالیت ها وعملیات نیروهای آتش نشانی.و اینکه هیچ NGO یی وجود نداره که مثل آتش نشانی 24 ساعته در خدمت مردم باشه.ایشون گفتند ما به خدمتی که برای مردممون انجام می دیم افتخار می کنیم و رضایت مردممون برای ما الویت داره و کار ما تبلیغ نداره.


پ.ن : اینقد دوست دارم یه بار دیگه اون بالا یه اتفاقی برام بیفته و زنگ بزنم آتش نشانی با موتور چهارچرخ بیان بالا ولی بهشون بگم بذارین من خودم تا پایین رانندگی کنم..خیلی باحال بود بخدا...رانندگی با موتور چهارچرخ تو اون ارتفاع و تو اون برف و کولاک.....خیلی هیجان داشت:)

کافه کوه دو ساله شد...

خوبه که یه روز رو تو ماه آدم نشون کنه و بخاطرش سر یه ساعت خاص پاشه بره سرِ یه قراری....یه هماهنگی و یه کوله ی سبک چند ساعته و حرکت...به همون جای همیشگی پنجشنبه های آخر هر ماه....بعد ازون جالب تر اینکه هر ماه هم شوق و ذوق داشته باشی با علاقه بری....نمی دونم وصف حال من مث کیاس ولی این حالمو دوستش دارم و امیدوارم این حال خوبم رفیق نیمه راه نشه و همیشه باهام بمونه.

از وقتی که یه دختر جوون بودم رفتم به کافه محمد تهرانی.اون موقعا با هیئت بانوان تهران به سرپرستی ظریفه رحیم زاده می رفتیم و صبحونه رو تو کافه تهرانی می خوردیمو میرفتیم تا شیرپلا(الان دیگه وظیفه ام حکم می کنه که بگم یادش بخیر)....خیلی روزای خوبی بود.کلا" هر دوره ای از زندگیم که با کوه مآنوس بودم روزای خوبی بوده برام ....حتی همونموقع که یه دختر کوچولو بودم و با پدر عزیزم تپه های سرخه حصار رو یکی پس از دیگری در می نوردیمو فک می کردم که یه قله ی بزرگ رو فتح کردمو شاهکاری بس عظیم انجام دادم.وقتی بر می گشتیم هیچ ترازویی نمی تونس وزن غرورمو اندازه گیری کنه.فک کنم باید می رفتم رو باسکول وایمیسادم:)مخصوصا" وقتی برمی گشتیمو می دیدم بعضیا خمیازه کشون یه قابلمه گرفتن دستشون و انگار اهل خونه طرفو با کتک وادارش کردن بره تو صف حلیم !!!!

....به هر حال...پیش از ظهر پنجشنبه با مترو رفتم تجریش ...حضور چند تا دخترخانم  که منتظر من بودن و در کنار علی موسوی بودن غافلگیرم کرد.بچه هایی خونگرم و صمیمی از شهرستان دلفان(استان لرستان).البته دوتاشون دانشجوی تهران بودن(متالورژی و ارشد ریاضی محض) و دوتاشون هم به شغل شریف سرپرستاری مشغول بودن.

دیدیم تا ساعت 3 وقت زیادی داریمو تصمیم گرفتیم کمی بریم بالا و از محیط کوهستان لذت بیشتری ببریم.اون بالا هم با گوله های برفی حسابی از دوستامون مهمون نوازی کردیم.من یکی که امسال حسابی عقده ای شدم.چون آرزوی یه برف بازی درست و حسابی به جیگرم مونده.

خیلی دلم می خواست یه آدم برفی به شکل یکی از شخصیت های معروف و تاءثیرگذار کافه کوه(!) درست کنم ولی نه وقتش بود و نه برفش برف بود......تا ببینیم ماه بعد چی پیش میاد...

نزدیکی های ساعت 3 که شد تصمیم گرفتیم برگردیم کافه محمد تهرانی تا ثابت کنیم ما آدمای آنتایم و خوش قولی هستیم..به محض ورود متوجه حضور آقای رحیمی بویراحمدی شدم.با ایشون از طریق وبلاگشون آشنا شده بودمhttp://amirboyerahmad.blogfa.com/  شاعر,نویسنده و منتقدی هستند از خطه ی زاگرس که زحمت کشیده بودن برای ابراز ارادت به خانواده ی زنده یاد ستوده و کافه کوهی ها از شیراز تشریف آورده بودند و ما رو مفتخر به دیدارشون کردند.

بعد از اون دوستان یکی پس از دیگری از راه رسیدند.حضور گرم دوستان و دیدار با اونا همیشه باعث خوشحالی و مسرت خاطرم می شه.بعضی از این دوستان اینطور که خودشون می گن مدت ها بوده که می خواستن بیان کافه کوه و همیشه گزارش هارو می خونن و عکس هاشو می بینن.ولی خوب ظاهرا" گرفتاریاشون اجازه نداده که زودتر ازین افتخار دیدارشونو داشته باشیم.

پرستوی عزیز؛ که ایندفعه بدون پسر کوچولوش (بکتاش) اومده بود.


از راست:محمد درویش(وبلاگ من,یه کوهنورد)؛علی موسوی؛پرستو؛بهرام؛آقای رحیمی بویراحمدی؛فریبا معلمی؛آقای علی بیات(http://mishan.blogfa.com/)؛زینب؛الهام و زهرا.


اینم دختر سه شنبه ها http://hormateavishan.blogfa.com/و حسین خادم لوhttp://2rehami.blogfa.com/..وقتی با دختر سه شنبه ها آشنا شدم به این فکر می کردم که انتخاب اسم وبلاگم برای خودش یه پروسه ی پیچیده ایه ها؛هر کسی برای این انتخاب دلیل خاص خودشو داره.ولی جالبه که این اسم برای من اسم جذابی بود.برای پرستو هم همینطور؛چون شدیدا" دوست داشت بدونه چرا "سه شنبه ها "؟و چرا مثلا" "دوشنبه ها" نه!!!که البته ساحل دلیلش رو هم برامون گفت.مثل من که هزار بار هم ازم بپرسن "پلوار" یعنی چی حاضرم با شوق و ذوق تعریف کنم و بگم این اسم از کجا اومده:)

بهرحال...بعد از اومدن دوستان دیگه و خانم ستوده و شیمای عزیز دیگه مطمئن شدیم که کافه کوه دی ماه رو باید با همین تعداددوستانی که با کلی زحمت و مشقت و با کوله باری پر از دوستی و محبت به کافه اومدن برگزار کنیم.گرچه علی بیات هم اینطور که می گفت به دعوت فرامرز نصیری اومده بود ولی از خود کلاغ ها خبری نبود و ازین بابت گله مند بود و تو دلش آرزو می کرد که خدا نسل هر چی کلاغه از رو زمین ورداره!!اا

آقای رحیمی در حال خوندن شعری زیبا که در وصف زنده یاد ستوده سروده بودند.....در کنارشون آقای اینانلو و خانم ستوده ی گرامی.

کافه کوه گاهی در غم و گاهی سرشار از شادی و خنده...در غم هم شریکیم و با خوشی های هم خوش حال و شادمان...

فریبا معلمی عزیزم هم با اومدنش خیلی خوشحالم کرد.همیشه بخاطر اطلاعات خوبش در مورد مکان های دیدنی و جاهای مختلف ایران تحسینش می کنم.

 خونواده ی محترم ستوده روزهای سختی رو پشت سر گذاشتند(البته امیدوارم پشت سر گذاشته باشن!)..از صمیم قلب امیدوارم همیشه لبخند روی لب هاشون بمونه.

مراسم معارفه هم طبق معمول همیشه انجام شد و با دوستان جدیدمون اشنا شدیم.خیلی خوبه که دوستانی که به کافه کوه میان از شهر و استانشون برای بقیه بگن.....و اگه هم تونستن از خوراکی های معروف منطقه شون بیارن که چه بهتر...خوب چه اشکالی داره؟؟؟هم ما دهنمون شیرین می شه و هم خوراکیاشونو به تمام دنیا معرفی می کنیم:))مثلا" من خودم تا به امروز فکر می کردم کُماج مال استان کرمانه ولی وقتی علی بیات از همدان کماج آورد فهمیدم سخت در اشتباه بودم. محمد درویش هم یه شکلات های بامزه ای آورده بود که توش مث پشمک بود.تا حالا ندیده بودم!یک کمش مونده پیش من.رفت تو قسمت تن خواه کافه کوه.هر کی دفعه ی بعد بیاد بهش می دم:)

نفر وسط هم که معرف حضورتون هست:بهرام,رییس سایت کوه نامهhttp://koohnameh.ir/ و یکی از اعضای محترم گروه کوهنوردی "زاقارت ها" (!)...نمی دونم چرا بقیه اعضای این گروه طاقچه بالا گذاشتن و نمیان؟!


همه ی دوستان در حال نشون دادن عدد"دو" به نشانه ی دو ساله شدن کافه کوه.

از حضور همه ی دوستان سپاسگزاریم.دوستان کوچیک و بزرگ و وبلاگ نویس و وبلاگ ننویس و کوهنورد و و کوه نَنَورد که نبودندجاشون خیلی خالی بود.دوستانمون از شهرهای : قم,مهاباد,سقز,دیزان,قروه,کرمان,کرج,اهواز,کرمانشاه,اصفهان,مشهد,بیرجند,همدان,دماوند,ارومیه,گنبد,سمنان,

بروجردو ...

خیلی خوبه که بتونن بیان و همه رو مفتخر به دیدارشون کنند.هنوز سر حرفم هستم که دیدارهای حقیقی و گپ و گفت های رو در رو ارزش خیلی بیشتری داره.گاهی می تونه مسائلی بطور مستقیم مورد نقد یا تحسین قرار بگیره یا به چالش کشیده بشه.خیلی خوبه که در حالی که داریم در جمع دوستان یه استکان چای می نوشیم در مورد اتفاقات جامعه ی کوهنوردی ؛ فرصت ها و تهدیدها و مسائل مرتبط با کوه و طبیعت و محیط زیست صحبت کنیم......و یا هر موضوع دیگه ای...بسته به سلیقه ی جمع و علایق دوستان....شنیدن یک خاطره یا گوش سپردن به یک تجربه ی تلخ یا شیرین از زبون کسی که اونو تجربه کرده بسیار می تونه جالب باشه و یه جاهایی به کارمون بیاد.

anyway ....اونشب صدای "قار قار" از کافه کوه نیومد و "آرام کوهی" در کار نبود و هیچ "مکثی"خود را درگیر واژه ها نکرد و "کوه نوشت" چیزی از کافه کوه ننوشت (غیبت های همشون غیر موجهه!)..............ولی مفاهیم جان نباختند و با رنگ و لعاب همیشگی نمایش زیبایی از خودشون در معرض دیدگان قرار دادند...دوستی....محبت....صفا......به یاد داشته باشیم که این ماییم که به این مفاهیم جان تازه می دیم و اون ها هستن که به زندگی ما معنا میدن....هم ما به اون ها و هم اونا به ما نیاز دارن..........وگرنه هم اون ها و هم ما فراموش می شیم....

اینم عکسی از آقای علی بیات .کار جالبی که بعضی از دوستان می کنن یا قبل از کافه می رن توچال یا بعدش ؛ که بسیار کار پسندیده ایه و با یه تیر چند تا نشون می زنن.هم دیدار و هم صعودی دلچسب ....امیدوارم یه روزی خودمم این کار رو انجام بدم.مثل مهناز و خانم نریمان که دیگه نمیشه یه جا نشوندشون و حسابی پا به کوه شدن:)


پ.ن:با پوزش از تاخیر در نوشتن گزارش ...و با سپاس از شیمای عزیزم بخاطر گزارش خوبش در نشاط کوهستانhttp://www.neshate-koohestan.blogfa.com/


کافه کوه آذر 92....خداحافظ پاییز رنگارنگ

کافه کوه آذر 92 هم با حضور گرم دوستان به خوبی برگزار شد.با همون جذابیت های همیشگیش....در هوایی سرد و برفی و با دل هایی گرم.... و من خیلی خوشحال بودم که تونستم دو سه ساعتی قبلش وقت بذارم و تا آبشاردوقلو برم .و این برام یه غنیمت بود.چون مدتی بود که فرصت نکرده بودم برم کوه و دل تو دلم نبود که یه صعود زمستونه(!) تا آبشاردوقلو برم :).

دیداری کوتاه و دلچسب توی مسیر با خانم نریمان عزیز و مهناز گلم.


تو کافه کوه این ماه دوستان جدیدی به جمع ما ملحق شدن ...اولین کسی که خیلی هم به موقع اومده بود نیما اسکندری بود(وبلاگ دوبی سلhttp://www.dobisel.blogfa.com/) که در همین جا و بدون مقدمه به دوستان توصیه می کنم سری به وبلاگش بزنین...نفر بعد محمد درویش بود که قبلا" وبلاگ "من یه کوهنورد؟" رو می نوشته و مدتیه که دیگه آپ نمی کنه و بعد هم علی موسوی اومد و کلی تعجب کرد که چرا خلوته!!..یه جورایی داشتیم ناامید می شدیم که شاید مجبور شیم کافه رو چهار نفری بچرخونیم و توی این فاصله مشغول گپ و گفت شدیم و از گرمای لذتبخش کرسی علی آقای تهرانی هم مستفیض شدیم  و همینطور گوش کردن به خاطراتش در مورد اتفاق هایی که تو زمستون این منطقه میفته و گلایه اش ازینکه خیلی ها سرما و برف رو ارتفاع رو جدی نمی گیرن که دیدیم سر و کله ی دوستان هم پیدا شد.......آقای ثابتیان به همراه دخترشون مهرآفرین نازنین و دوست داشتنی ؛ آقا فرامرز ؛آقای اینانلو و همسر گرامیشون ؛ پرستو و پسر کوچولوش بکتاش ؛حسین رضایی کاندیدای محترم ریاست فدراسیون کوهنوردی(دیگه این عنوان مادام العمر باهاشه!)  و بهرام  و امیرحسین.


از راست:پرستو و بکتاش کوچولو, مهرآفرین , محمد درویش.

از راست:خانم و آقای اینانلو , آقای ثابتیان , آقای نصیری , نیما اسکندری.


دیگه صحبت از هر دری شروع شد که بالطبع باب گفتگو با انتخابات فدراسیون باز شد و مسائل پیرامونش و بعضی حاشیه هاش ؛ و بعد هم پاره ای توضیحات در ارتباط با تشکیل اولین دوره فدراسیون کوهنوردی بعد از انقلاب و تار و مار شدن گروه های کوهنوردی بانوان..یه چیزی که خیلی شنیدنش برام جالب بود این بود که چون خانم ها اجازه نداشتن با آقایون کوه برن میزدن به بیراهه و تو ارتفاعات بالاتر به گروه های آقایون ملحق می شدن!البته من خودمم یادمه یه موقعی با گروه کوهنوردی بانوان تهران که می رفتیم کوه به خانم ها اجازه خوابیدن توی پناهگاه شیرپلا رو نمی دادن و اونهام بیرون پناهگاه چادر میزدن!!!!فکر کنم بد نیس کلاهمونو بندازیم هوا..الان خیلی شرایط فرق کرده بابا.............

بعد هم مراسم معارفه انجام شد و با دوستان جدید بیشتر آشنا شدیم.


همه قبلا" معرفی شدن...فقط مونده جناب انار.....معرف حضورتون هست که؟:)

پاییز هم با تمام غم و شادیش داره می ره...البته امیدوارم شادی هارو با خودش نبره و تو دل هامون باقی بذاره....مهم اینه که خودمون اینطور بخوایم.اگه نه کسی هفت تیر پشت پاییز نذاشته که!!!!

جای همه ی دوستانی که نتونستن بیان خالی....

و جای آقای ستوده هم برای همیشه خالیه و یاد و خاطراتش همیشه جاودان و همینطور جای هِدِرای عزیزم....

در واپسین روزهای خزان برای همه آرزوهای خوب دارم.زمستانی خوب و بیاد ماندنی داشته باشید.یلدا بر همه مبارک و فرخنده.

کافه کوه با طعم اشک و غم...و با طعم زندگی...هر چی نشستیم اقا پرویز بانشاطمون نیومد:(


نمی تونم از زیرش شونه خالی کنم...بالاخره باید یه چیزی بنویسم.کاش تمام جملات و کلماتی که از جمعه ی تلخ گذشته از فکر و ذهنم گذشته بود الان تبدیل می شدن به واژه ها و خودشون سطر سطر اینجا رو پر می کردن ...کاش حالیشون می شد که هنوزم نوشتن در این مورد برام سخته....خیلی سخت و دردناک...هفته ای بسیار سخت و ناراحت کننده به همه ی ما گذشت..هر روزش در بهت و ناباوری بود و هنوزم هست و این حس نوشتن رو برام سخت تر می کنه.وقتی چیزی رو باور نداری چطور می تونی در موردش بنویسی؟!.....مرگ رو باور دارم...می دونم که حقه....می دونم که برای همه هست و مفرّی براش وجود نداره ولی باور اون چیزی که برام سخته نبودن انسانی بزرگ و مهربون و بااخلاقه...نمی تونم به خودم بقبولونم که دیگه نداریمش و دیگه نمی بینیمش....دیگه با لبخندش وارد کافه کوه نمی شه..دیگه برامون شکلات تلخ نمیاره...دیگه باهاش عکس نمی گیریم...و دیگه سفارشای خوب و مفید بهمون نمی کنه...دیگه برامون کامنت نمی ذاره...یادآوری تمام این اتفاقای زمانی شیرین بود ولی الان طعم اشک داره...اون چراغی بود که بی موقع خاموش شد...و با رفتنش دل های همه رو غمگین و عزادار کرد , سایه ی سنگین این غم رو می شد روی کافه کوه آبان کاملا" حس کرد...سکوتی حجیم....چشمانی نمناک....لبخند های بی رمق...بغض های فرونخورده...کلامی شکسته...

....از قبل می دونستیم که خونواده ی محترم زنده یاد ستوده قراره بهمون افتخار بدن و بیان به کافه کوه..همه منتظر ورودشون بودیم..نمی دونستیم با ورودشون چه اتفاقی میفته و اونا چه برخوردی می کنن و ما چه حال و روزی پیدا می کنیم...چون داشتن به جایی وارد می شدن که آقای ستوده براش ارزش زیادی قائل بود و همیشه به بقیه سفارش می کرد که به این جمع دوستانه و این همدلی و همفکری بیشتر اهمیت بدین...یادمه که همیشه می گفت اگه بچه ها خوب برنامه ریزی کنن می تونن به کارهای دیگه شون برسن و کافه کوه رو هم از دست ندن....به شیما(دختر آقای ستوده) گفته بودم که حتما" بیا و گام بر گام پدر بذار....تو همون مسیری که بابا رفته پا بذار و این بهت آرامش می ده . امیدوارم همینطور بوده باشه و پایانی باشه بر شیون و زاری ها و کم طاقتی هاش....خدای من......جذابیت کافه کوه این دفعه از نوع دیگه ای بود...با یه رنگ دیگه.....همیشه می گفتیم می ریم کافه کوه و نمی دونیم قراره چه اتفاقی بیفته و کیا بیان و کیا رو ببینیم و تولد کیه ......ولی این دفعه جور دیگه ای بود و همه چی فرق می کرد...


خانم ستوده عزیز و دختر و داماد بزرگوارشون و پسر گرامیشون به همراه چند تن از بستگان دیگه وارد شدن.چهره هاشون آرامش خاصی داشت ,از بهشت زهرا و سر مزار اون بزرگوار میومدن.معلوم بود که حسابی دلشونو خالی کردن...و این آرامش زمانی بیشتر به ما منتقل شد که خانم ستوده ی عزیز با صحبت هاشون نور امید رو در دل همه ی ما تابوندند و سفارش به همه ی ما برای ادامه راه ایشون...خدای من...باور نکردنی بود.....یک زن قوی و مقاوم و امیدوار که داغی سنگین بر دل داشت ولی در کلامش استقامت جاری بود.سر تسلیم فرود آوردن در برابر رضای خدا....راضی بود به رضای پرودگار.....گرچه مرد زندگیش دیگه رفته بود و نبود....وظیفه ی سنگینی روی دوشش بود.....کوله باری سنگین و پرکردن جای خالی پدر برای بچه ها......دیگه اونه که باید تکیه گاه محکمی باشه....

دیدن کلیپی که حسین رضایی عزیز در مورد آقا پرویز بانشاطمون درست کرده بود(از اینجا دانلود کنید / حجم فایل 17.4 MB / فرمت MP4 )و خوندن شعری به زبان آذری توسط آقای ثابتیان چاشنی های بسیار به جایی بودن تا بغض های در گلو گیر کرده بترکه و اشک ها جاری بشه ؛ گریه های باصدا و بی صدا.....نمی تونم کتمان کنم......عجیب دلم هوس کرده بود تو کافه جمع بشیم و گریه کنیم..خیلی به این کار نیاز داشتم ....حضور این بزرگواران در جمع ما مرهمی شد به دل زخم خورده ی همنوردان و دوستان آن عزیز..خیلی به ما لطف کردن که با وجود دوری راه و ترافیک سنگین و سرمای بی سابقه و مه شدید به جمع ما اومدن.و همینطور دوستان دیگه که از راه های دور و نزدیک اومده بودن و از شهرهای دیگه:کرج,تربت حیدریه,خرم آباد, طالقان , کرمان , تبریز , مشهد و ....


و در پایان....الان که فکرشو می کنم می بینم یادآوری یه چیزایی بهم آرامش می ده.....خوشحالم که قدر روزهای خوب با هم بودنمون رو دونستم..خوشحالم که هیچوقت به ایشون بی احترامی نکردم....خوشحالم که همیشه به احترام ورودشون از جا بلند شدم.....خوشحالم که با ایشون آشنا شده بودم.......

ولی از یه چیز ناراحتم.....که دیگه اقا پرویز ستوده مون رو نداریم.....روحشون شاد و در آرامش ابدی.....  برای خونواده ی محترمشون آرزوی صبر و سلامتی می کنم و از ته دل برای شیمای نازنینم دعا می کنم دلش آروم بشه.با همسر مهربون و بامحبتی که داره مطمئنم این اتفاق میفته.




دوستان زیادی در کافه برای یادبود مرحوم ستوده حضور داشتند ولی متاءسفانه چون کسی ذوق و شوق گرفتن عکس دسته جمعی همیشگی رو نداشت اون هارو توی این عکس نداریم : آقای حبیبی,پری بهشتی,شهناز, لی لی,مهناز,حسین رضایی,آرش نفاقی,مهدی فرهادی,آقای محمودی,فرزان محبوب,زینب یعقوبی و دوست گرامیش,امیرحسین ناظمی,مهدی ساقی و حامد هم مشغول عکاسی , سه خانم و دو آقای دیگه هم بودن که متاسفانه اسماشون رو فراموش کردم.با سپاس از حضور همه.

جای چند نفر دیگه هم واقعا" خالی بود....حسن و آرام و مرتضی.....کاش حسن با اون سربندش میومد.کاش آرام دلش "آرام" شده باشه.........می دونم تحمل جای خالی عموپرویز حسن با اون همه محبتش خیلی براشون سخته....

و یه عذرخواهی ویژه از خونواده ی محترم ستوده بابت عدم حضورم در مراسم هفتم زنده یاد ستوده.


*********************************************************

برداشتی متفاوت از پروفایل مرحوم ستوده :

تو چه كسي هستی ، تو خويشاوند نزديك هر انسانی . كوه گردي بودی در دايره زندگي در اين دايره فرصتي دست داد كوهها را بپيمايی ، طبيعت را و كوهستان را جور ديگري ديدی ، قدرت و عظمت خدا را ، خردي و ضعف انسان را ، زيبايي طبيعت را ، جلوه هاي بي بديل الهي را همانند تابلوي زنده در كوهستان يافتی و عاقبت كوهنورد شدی . نشاط كوهستان بستر شكوفايي ات شد. بدون حضور ديگران وحشت مرگ را زير پوستت احساس کردی. انساني هستی ميان انسان هاي ديگر بر سياره ی مقدس زمين ، كه بدون ديگران معنائي نداری . از كوه رفتن درس هاي زيادي آموختی ،آموختی به خودت و طبيعت آسيبي نرساني........

روحت شاد....هرگز فراموشت نخواهیم کرد.....

*******************************************************

شعری نوشته شده در  یکشنبه 28 آذر1389ساعت 20:58  توسط پرویز ستوده شایق :

به سوی قله های باشکوه

به سوی آبی سپهر

به راه زر نشان مهر،

چو آرزوی ما،

هوا،

خوش است و پاک

به روی قله ها

تن از غبار تیرگی رها

برآ چو جان تازه بر بلند خاک

همیشه برفراز

همیشه سرفراز (فریدون مشیری)

************************************************* 

متنی نوشته شده در  شنبه 27 آذر1389ساعت 17:7  توسط پرویز ستوده شایق:

این برگ هاي زرد و قهوه ايي و خوشرنگ يك عمر زندگي بر بلنداي درخت رو فرياد مي زنه ، اون با خيالي آسوده از دنياي زندگي اش خدا حافظي مي كنه ، به اين فكر كرديم كه ما چطوري مي خواهيم از درخت زندگي مون جدا بشيم ، اصلاً دوست داريم چطوري از اين دنيايي كه ساختيم بريم ،‌ تو رفتنمون شكي نيست اينو هممون مي دونيم ولي در كيفتيت جدا شدن از دنيا خيلي حرفها داريم ، بيايم به اين فكر كنيم كه باقيمانده عمونو چطوري مي خواهيم صرف كنيم فكر كنيم ،‌ انشاء اله كه صدها سال زنده باشيد ولي خوب اين تعارفات ديگه خريدار نداره همه بي شك بايد بريم ،‌ نكنه فكر مي كنيم ديگران مي رن و ما مي مونيم ،‌ نه عزيزدلم همه ما مسافريم و بايد عبور كنيم اين مسافرت هم نوبت بندي نشده ، سن و سال نمي شناسه ،‌از نوزاد چند روزه تا افراد 90 و 100 ساله بايد از عزيزانمون جدا بشيم .


پ.ن : ............................ و "زندگی جاری ست......"!

********************************************************

توجه : همین الان اطلاع پیدا کردم که " گروه کوهنوردی سازمان فضایی ایران (با همکاری گروه کوهنوردی شهید ورکش ) صعودی یادمانی را برای بزرگداشت یاد و خاطره مرحود ستوده برگزار می کنه.

تپه نورالشهداء - کلک چال

جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲

محل تجمع : درب اصلی پارک جمشیدیه

ساعت حرکت :  ۳۰/۷  صبح

برای اطلاعات بیشتر در این زمینه به وبلاگ http://tehrankooh.blogfa.com/ (آقای عزیزاللهی) مراجعه کنید.


از تمامی اعضای گروه کوهنوردی سازمان فضایی ایران،گروهها و باشگاه ها، کوهنوردان آزاد و همنوردان ارجمند دعوت بعمل می آید تا بمنظور گرامیداشت یاد و خاطره زنده یاد پرویز ستوده شایق، در این صعود شرکت فرمایند.



روز جهانی ریه!


امروز روز جهانی ریه است.

یادآوری امروز از چند جهت :

1- تبریک این روز خاص به ریه هامون که خیلی خیلی شرمندشونیم!!!

2- تلنگری هر چند ناچیز به اوناییکه تلنگر خورشون ملسه!

3- دعوت از چشم های دوستان برای دیدن این تصاویر هولناک.

4- دو روزه پیش دبستان ها و دبستان ها تعطیلن و شرایط برای خروج  کودکان، سالمندان، زنان باردار، بیماران

قلبی و ریوی و بیماران خاص سخت شده! و این در حالی است که موج اصلی واورنگی دما هنوز از راه نرسیده!!

5- معاون حمل و نقل و ترافیک شهردار تهران گفته هر هفته ۵۲ نفر در تهران به دلیلی آلودگی هوا کشته

می‌شن،‌گفت: محدوده مناطق ۳ ، ۱۸ و نیز شهر ری، آلوده‌ترین مناطق تهران اعلام شده‌ان که میزان آلودگی

آنها۲ برابر حد مجازه.

دوستانی که در هوای پاک و تمیز نفس می کشید اکسیژنی که دارین میدین پایین گوارای ریه هاتون باشه.

اینجا تهران است......هر نفسی که فرو می رود مخل حیات است و چون برمیاید مخرب ذات....پس در هر نفس

دو نقمت و بر هر نقمت کفری واجب....




گره ی کور حل مشکل آلودگی کجاس که کسی از پس باز کردنش بر نمیاد؟؟؟؟!!!!!یعنی دیواری کوتاه تر از پدیده ی وارونگی هوا وجود نداره که همه چیزو به گردن اون بندازیم؟؟؟


عکس ها از : مقداد مددی, عاکس تسنیم و محمد بابائی عکاس ایرنا

دنا

دنا


دنا در بخش شرقي استان كهكيلويه و بويراحمد در جهت شمال غربي ـ جنوب شرقي آن قرار دارد. طول خط رأس هوايي آن 80 كيلومتر است كه 47 قله با ارتفاع بيشتر از 4 چهار هزار متر از سطح دريا آن را شكل داده اند. اختلاف ارتفاع پايين‌ترين نقطه‌هاي كوه پايه تا قله‌ها گاه تا 3000 متر مي‌رسد. جبهة جنوبي دنا ، ديواره أي و كوه پايه‌هاي آن پوشيده از جنگل‌هاي بلوط است ( سمت شرقي و شمالشرقي استان كهكيلويه و بويراحمد) و جبهة شمالي آن ، خشك و نيمه خشك است . (جنوب استان اصفهان و شمالغربي استان فارس )

 

قله ها:


وجود 47 قله با بيش از 4000 متر ارتفاع از سطح دريا ، دنا را به بي‌مانند ترين پديده مرتفع رشته كوه زاگرس تبديل كرده است. از جبهه شمال غربي بلندترين قله‌ها به اين ترتيب هستند اولين قله از شمالغرب ، كل قدويس 4341 ، كل شيدا ،‌كل بلبل 4319 ، چال وهلي 4162 ، آب سپاه 4110 ،  ايستگاه 4085 ، قلات بزي4210 ، خرسان غربی 4118 ، خرسان شرقی 4135 ، کل فرهاد 4040 ، کل آب اسپيد 4160 ، کل آب ارزنی 4170 ، حوض دال شمالی 4105 ،کل اسخانی 4185 ، لوکوره 4265 ، پوتک 4290 ، کل گردنه 4230 ، مورگل شمالی در ارتفاع 4050 ، تل گردل 4265 ، پازنک 4230 ، مورگل 4425 ، قاش مستان (بيژن 3 )4435 ، کمر قبله 4120 ، بن رود 4330 ، قزل قله 4378 ، سه قپ آسمانی ( بيژن 2) 4350 ، ماش ( بيژن 1 ) 4340 ، کپيری 4215 ، کرسمی غربی 4245 ، کرسمی شرقی 4250 ، حـرا 4260 ، حوض دال مرکزی 4365 ، سی چانی 4195 ، بردآتش 4090 ، برف کرمو 4111 ، نمک 4061 ، کل خرمن 4180 ، نول شمالی 4135 ، نول جنوبی 4108 ، قاش سرخ 4108 ، تاپو 4090 ، رمبسه 4170 ، وپازن پير 4302


بلندترين قله دنا قاش مستان معروفترين و پر صعودترين قله ، حوض دال مرکزی هستند .از ميان قله های کمتر از 4000 متر ، قلم 3650 ، فلات پازن پير 3645 ، کله قندی 3900 ، کل برف کاغذی 3900 ، حجال 3463 ، زنگويی 3155 ، کيخسرو 3960 متر ، کل نقره ای 3750 ، گوروهل 3660 ، تل کل سپيد 3900 ، رخ تنگ رزک 3400 ، کوه وهلی 3120 ، کوه سياه 3880 و و کله قندی 3900 از بقيه شناخته تر هستند

.

پوشش گیاهی:

در دامنه‌هاي جنوبي و غربي تا ارتفاع 2500 متر جنگل بلوط با تركيبي از گونه‌هاي جنگلي ديگر مانند بنه ، كيكم ، ارژن ، زالزالک ، شن و انواع بادام كوهي در ارتفاع‌هاي مختلف ، همه جا را پوشانده است . از ارتفاع 2500 متر به بالا ، درختچه‌هاي ارژن ، شن ، گونه‌هاي گون و درختان سرو كوهي ( وهل ) روئيده‌اند. از ارتفاع 3500 تا قله‌ها تنها گياهان كوچك و انواعي از گون مي‌رويند. در دامنه‌هاي شمالي جنگل وجود ندارد ولي درختهاي پراكنده ارس ( سرو كوهي ) مراتع و چمنزارها پوشش اصلي گياهان را تشكيل مي دهند. اكوسيستم مرتفع كوهستان دنا موقعيتي را بوجود آورده است كه در ارتفاعات مختلف با انواع گياهان مختص آن ارتفاعات روبرو شويم و همين ويژگي موجب شده است تا از غنا و تنوع گياهان سرشاري برخوردار شويم كه داراي خواص دارويي و نيز غذايي مي‌باشند و بنابراين در طول ماههاي بهار و تابستان و پائيز و در ارتفاعات متغير شاهد انواع گلهاي زيباي منطقه زاگرس مرکزی و جنوبي مي باشيم و از جمله انواع گلهاي زيبا لاله ، ثعلب ، پامچال ، حسرت ،‌مينا و … در فصول خاص رويش خويش و در تمامي منطقه دنا پراكنده مي‌باشند. لذا باتوجه به غناي گياهي دنا ، سخن در اين بخش بسيار زياد است كه در فرصت مناسب به بخشي از آن اشاره مي‌كنيم

 مسیر های صعود:

دنا ، بهشت كوهنوردان است . كه وجود 47 قله فراتر از چهار هزار متر آنرا به صورت مكاني جهت رويكرد كوهنوردان به آن نموده است. آنها مي‌توانند از هر دو جناح جنوبي و شمالي به قله‌هاي اين بهشت بي‌مانند صعود كنند. چون جناح جنوبي را در بيشتر قسمت ها ديواره‌هاي عبورناپذير در برگرفته جناح شمالي براي صعود مناسب‌تر است . با اين حال مسير صعود به حوض دال مركزي و قاش مستان در جبهة مركزي دنا از جناح جنوبي نيز ممكن است . براي رسيدن به حوض دال بايد از مسير سي‌سخت تا گردنه بيژن از مجراي دره‌سي چاني بگذريم و به جان پناه پي‌دني كه به فاصلة 3 ساعت زير قله قرار دارد برسيم. مسير ديگري نيز كه باز از شهر سي‌سخت شروع مي‌شود در قسمت شمال غربي سي‌سخت به دره بزكش و از آنجا به جان پناه پي‌دني مي‌رسد. از هر دو مسير ( هركدام ) به فاصلة يك روز رفت و برگشت از مبدأ صعود قله را در دسترس قرار مي‌دهند. در جناح مركزي دنا ، قله مورگل نيز از محور روستاي كرمي در كنار جاده ياسوج ، ميمند مي‌توان در مسير رودخانه كره تا نومون اول رسيد و از مسير تنگ زولدون از ديواره زير قله صعود كرد و ابتداء به قله کل گردل رسيد و سپس به سمت شرق و از روي خط الرأس‌ اصلي حركت نمود و به قله مورگل (دومين قله دنا) به ارتفاع 4425 متر رسيد. از ديگر قله‌هايي كه در جبهة مركزي قرار دارند و از جنوب و از مبدأ سي‌سخت مي‌توان به آنها صعود كرد سي‌چاني و برد آتش هستند كه از دو مسير گردنه بيژن و دره‌سي چاني قابل دسترسي اند كه در مدت يك روز مي توان به آنها صعود كرد. در جناح شرقي دنا ( شرق گردنه بيژن ) قله‌هاي برف كرمو ، نمك ، كل خرمن يا كل دروازه ، نول از مسير گردنه بيژن قابل صعود هستند. مسير مشترك ديگري نيز در تنگ كه‌گل وجود دارد كه به جز قله قلم ، از مسير مجراي تنگ نول ، دسترسي به قله‌هاي كل خرمن ، نول جنوبي ، قاش سرخ ، تاپو ، رمبسه و پازن پير را ممكن مي‌كند. براي صعود به پازن پير كه بلندترين قله جناح شرقي دناست مي‌توان از مسير تنگ كبوتري در جادة‌ ياسوج ـ‌دهستان كاكان نيز گذشت و از مجراي تنگ خرسي از جناح شرقي قله صعود كرد و به قله رسيد. البته مسير اصلي و عمومي صعود به اين قله از مبدأ چشمه آب نهر واقع در جاده ياسوج به كاكان مي باشد.که ابتدا از کوههای چال کلاغ و سپس از گردنه خطير سوخته می گذريم و سپس به منطقه گاودانه در پايه اصلی صعود به کوه دنا می رسيم. در جناح جنوبي دنا براي صعود به قله‌هاي جبهة غربي مي‌توان از مبدأ روستاي دشت رز به قله‌هاي چال و هلي و كل قدويس دسترسي پيدا كرد كه از مجراي تنگ قدويس و تنگ چات و شله بايد گذشت . كه با نظر به صخره أي بودن اين مسير مي‌بايست كه توسط راهنمايان زبده و با وسائل فني كوهنوردي اين صعود را آغاز نمود. همينطور مي‌توان از غربي ترين جبهه از مسير تنگ شنبليدون از ميان دره های ديواره اي صعود كرد كه از زير قسمت‌ شمالي قله كل شوربه دشت ميشک شور به ارتفاع 3885 متر ، مي‌گذرد و با مسيرهاي جناح شمالي كه از تنگ حيدري و سپس از آب ملخ می آيد برخورد كرده و به قلل كل شوربه دشت ميشک شور به ارتفاع و چات سبز و كل پازني و كل قدويس مي‌رسد.

 

مسیر های جناح شمالی:عمده‌ترين مسيرهاي صعود از دنا ، در جناح شمالي قرار دارند كه طولاني‌تر و برف‌گيرترند و رودخانه‌ها و چشمه‌هاي فراوانتري همراه با مراتع و زمينهاي استپي دارند. عمده‌ترين مبدأهاي صعود از روستاي آب ملخ در جبهة شمال غربي ، سپس سيور ، ماندگان در جبهه شمال و در بخش مركزي دنا از ناحيه شمال و از روستاي خفر و در جبهة بخش شرقي ، از روستاي دنگزلو و نقل مي‌توان به قلل دنا رسيد. از آب ملخ در مسير دره اتابكي و مجراي تنگ شلمك مي‌توان به كل قدويس صعود نمود. اين مسير ابتدا با مسيري که از روستای سيور از مجراي تنگ رزك و گردنه رزك مي‌آيد و سپس با مسيري كه از ماندگان از مجراي تنگ رودقر و چشمه اتابكي مي‌آيد در مور طويله ، برخورد كرده و مشتركاً به قله كل قدويس مي‌رسند. ازروستای ماندگان در مجراي تنگ رود قر مي‌توان به تنگ لاي نخود صعود کرد و همه قله‌هاي جبهة شمال غربي را از روي خط‌الرأس فتح كرد. از اين مسير همينطور مي‌توان قله‌هاي جناح غربي ، قلات بزی از مجراي تنگ آب اسپيد و خرسان غربي و شرقي و کل فرهاد را صعود نمود. روستاي خفر ، عمده‌ترين مبدأبرای صعود به قله‌هاي جبهة مركزي دنا و بخصوص قاش مستان يعني بلندترين قله دنا با ارتفاع 4435 متر است. براي رسيدن به قاش مستان ، از روستاي خفر مجراي تنگ پشت دژ از جناح شرقي تل دژ به ارتفاع 2480 به جان پناه مي‌رسيم كه در اينجا با مسير ديگري از خفر كه از كنار آبشار خفر در جناح غربي تل دژ قرار دارد برخورد مي كند و سپس از مجراي تنگ قاش مستان و سپس گردنه قاش مستان در جناح غربي قله ، صعود بر آن ممكن مي‌شود. خفر كه از كنار آبشار خفر در جناح غربي تل دژ قرار دارد برخورد مي كند و سپس از مجراي تنگ قاش مستان و سپس گردنه قاش مستان در جناح غربي قله ، صعود بر آن ممكن مي‌شود. مسير ديگر خفر به سمت قله‌هاي غرب قاش مستان ، از كنار كوه بن شاهي و يال بن شاهي به حوض دال شمالي و از آنجا به كل آب اسپيد و كل آب ارزني سوار مي‌شود. مسير بعدي كه از غرب خفر جدا مي‌شود در مجراي گودبره به تنگ كالادون و گردنه شرقي پوتك و سپس به قله پوتك مي‌رسد. لوكوره ، كل گردن و تل گردن و پازنك و مور گل هم از اين مسير و از طريق دره پی دنی قابل دسترسي هستند. مبدأ عمدة بعدي ، روستاهاي نقل و دنگزلو در جبهه شرقي دنا می باشدکه مسير صعود ، به قله‌هاي نول جنوبي ، نول شمالي نمك ، برف كرمو ، كل دروازه ( كل خرمن ) هست و از مجراي تنگ نول شمالي به سمت جنوب در يك چهارراه مانند در گردنه نول ( با ارتفاع 3750) با مسيري كه از نقل مي‌آيد برخورد كرده و قله‌هاي گفته شده را در دسترس قرار مي‌دهد. از روستاي‌نقل در كنار رودخانه تاپو در يك ‌مسير در روي يال‌گوراب مي‌توان قلل تاپو ، قاش سرخ ، نول‌جنوبي و نول شمالي را فتح نمود. درمسير ديگر از همين روستامي‌توان از مجراي تنگ رمبسه و در جناح‌غربي ديواره رمبسه به قله رمبسه‌رسيد كه مسير در سمت غرب به تاپو و قاش سرخ و نول جنوبي و در سمت شرق به پازن پير مي‌رسد كه بلندترين قله جناح شرقي دنا با ارتفاع 4302 متر است.

اينهاعمده‌ترين مسيرهاي‌صعودبه‌قله‌هاي بالاتراز4000 متردناوسرشار از زيبايي و شكوه و شگفتي هستند كه از مسير رودخانه‌ها ، چشمه‌ها و يخچالهايي مي‌گذرد كه در همه سال جاري و زنده‌اند. استان كهكيلويه و بوير احمد كه رشته كوه دنا در قسمت شرقي و شمالشرقي آن قرار دارد در 29 درجه و 56 دقيقه تا 31 درجه و 29 دقيقه عرض شمالي و 49 درجه و 53 دقيقه تا 51 درجه و 53 دقيقه طول شرقي قرار دارد. وسعت آن 16264 كيلومتر مربع است و براساس آخرين تقسيمات كشوري داراي 8 شهر ، 12 بخش ، 38 دهستان و 2026 روستا و آبادي داراي سكنه مي باشد. جمعيت استان كهكيلويه و بويراحمد براساس آمار سال 1375 به ميزان 544356نفر مي‌باشد كه 2/39 درصد آن ( 213563 نفر ) در مناطق شهري و 8/60 درصد ( 330793 نفر ) ساكن در مناطق روستايي و عشايري مي‌باشند. متوسط رشد سالانه جمعيت استان كهكيلويه و بويراحمد طي دوره ده ساله 1375 الی 1365 رقمي معادل 83/2 درصد را نشان مي‌دهد و نرخ رشد در مناطق شهري 7/5 درصد و در مناطق روستايي 96/0 درصد بوده است. استان كهكيلويه و بويراحمد كوهستاني‌ترين استان كشور ايران است. نيريانور در مركز استان ک . ب با ارتفاع 3415 متر ، خامي 3172 متر در شمال شرقي شهر دو گنبدان، خانير در جنوب شهر دهدشت و ماغرودل افروز در شمال آن واقع هستند.

پدر جناح شرقي دنا كوه حجال با ارتفاع 3462 متر واقع است كه داراي تنوع گياهي و پوشش گياهي مطلوبي است و در كوهپايه آن جنگلهاي انبوه بلوط وجود دارد. در جهت جنوب شرقي دنا به سمت شمال غربي استان فارس ، ارتفاعاتي وجود دارند كه به نوعي ادامه دنا محسوب مي‌شوند. بلندترين قله‌هاي اين بخش ، قله برم فيروز با ارتفاع 3750 متر و رنج با ارتفاع3850 متر در شمال اردكان ( سپيدان ) قرار دارند. در ادامه گذار رشته كوه زاگرس از جنوب كشور به كوههاي مرتفع و غني استان فارس مي‌رسيم.

كوه‌هاي فارس ، طبقات ائوسن ، توده‌هاي عظيمي را تشكيل مي‌دهند. چين خوردگي در اين ناحيه كم است و هنوز حالت اوليه خود را از دست نداده اند. قله‌ها و فرورفتگي‌ها بيشتر به موازات يكديگر قرار گرفته اند . بارندگي در آنها معمولی و رودخانه‌هاي خيلی بزرگ و دره‌هاي وسيع در آنجا وجود ندارد. منطقه وسيع و جنگلي كوهمره با درختان انبوه و مغذي و چشمه‌هاي فراوان از شرايط اقليمي مشابهي باكهكيلويه و بويراحمد برخوردار است و در ادامه اكوسيستم دنا و بخشي از اكوسيستم كوهستاني و جنگلي و مرتعي مشابه دنا است . اين منطقه در امتداد منتهي اليه شاخه‌هاي جنوبي زاگرس بارشته كوه‌هاي موازي با ارتفاع1000 تا 3000 متر در نوسان است و بلندترين قله آن دلو 3150متر ارتفاع است. كوهمره ناحيه ميان شيراز تا شمال و شمال شرقي كازرون و از آنجا تا شمال غربي فيروزآباد را در برمي‌گيردكه ارتفاعات كمتر از سه هزار متر و درياچه‌هاي فامور و دشت ارژن و رودخانه‌ قره آغاج كه به سمت جنوب جاري است را شامل مي شود..

.

دره ها ویالها:

از معروفترين دره‌هاي دنا ، دره بزكش در مسير صعود به حوض دال مركزي است. دره‌هاي پوتك ، آبزار ، سرخ مرادي ، برف انبار در جناح جنوبي ودره‌هاي پي دني ، قاش مستان ، کيخسرو، سيبی ، پس دنا ، آبشار در جناح شمالي قرار دارند. يال شنکی ، يال توفال ، يال چال زرد در جناح جنوبي و يالهاي بن شاهي ، برد سفيد ، گورآب در جناح شمالي دنا واقع هستند.

دره ها و تنگ ها:

معروفترين گردنه ها در جبهة شمالغربي گردنه ميمند با ارتفاع2560 متر و در جبهه جنوبي گردنه بيژن بزرگ با 3200 متر ارتفاع وجود دارند كه هر دو اين مسيرها داراي جاده ماشين رو هستند و گردنه بيژن مرتفع‌ترين گردنه ماشين رو در كشور مي‌باشد. گردنه پازني زير قله كل پازني ، گردنه غربي پوتك زير قله قلات بزي ، گردنه شرقي پوتك ، گردنه كل خرمن ، گردنه برف كرمو ، گردنه برباز ، قاش سرخ ، گردنه تاپو و گردنه راه و ... در جناح جنوبي دنا واقع هستند. در جناح شمالي گردنه‌هاي تت ،اتابکی ، رزک ، آب اسپيد ، کيخسرو ، قاش مستان ، گردنه تل گردل ، لاي نخود و ... قرار دارند. تنگه هاي شنيليدون ، شاه قاسم ، چات و شله ، قدويس ، زولدون ، باوي ، بوليو ، ناري ، كه گل ، نمك ، نول ، توبادي و چشمه كبوتري در جناح جنوبي و تنگه‌هاي حيدري ، اتابکی ، معجزه گاه در جناح غربی ، لاي نخود ، خرسان كوچك ، رود قر ، آب اسپيد ، خاريدان ، كالادون ، مورگل ، قاش مستان ، كمرقبله ، كيخسرو ، كرسمي ، گردوئي ، سرباز ، نول شمالي و تاپو در جناح شمالي قرار دارند. يخچالهاي و چشمه های دنا به نامهاي قاش مستان ، بزكش ، زندان ، پي‌دني ، كالادون ، آب اسپيد ، كرسمي ، كيخسرو ، پازن پير در همه سال برف آبهاي خود را كريمانه به دشتهاي پادنا و بويراحمد سرازير مي‌كنند. چشمه‌هاي معروف دنا با نامهاي چكنم ، چشمه ميشي گاودانه ، كهگل ، گنجه ای و نقل ، اتابكي و معجزه‌گاه و نيز برد چشمه هستند. رودخانه‌ عمده دنا در جناح شمالي در منطقه پادنا ،بنام ماربر است كه از شرق به غرب جاري است . و با گذشتن از روستا و تنگ خرسان با نام خرسان شناخته مي‌شود و بعد در جنوب دنا به رودخانه بشار مي‌پيوندد در محل تلاقی اين دو رود روستايي بنام دو راه وجود دارد ، رود خرسان در جناح جنوبي دنا از شرق به غرب جاري است. از سرشاخه‌هاي رود كارون است . رودخانه‌هاي فرعی دنا شامل رودقر ، رودخانه نول شمالي و رودخانه تنگ کلو ، رودخانه دی رستم ، رودخانه گنجه ای ،رودخانه تنگ کبوتری نهرهاي بي‌شماري هستند كه از يخچالهاي دنا در دره‌ها و تنگه‌ها جاري هستند

حیات وحش:

خرس‌هاي قهوه أي بزرگ ، كبك دري ، عقاب ، كركس ، هما ، پلنگ ، گرگ ، گربه وحشي به ويژه گونه سياه گوش ، سمور ، راسو ، سنجاب ايراني ، شاهين ، بحري ، كبك ، ، سنگ چشم ، كمركوهي ، چكاوك ( انواع كيسه دهان ) ، بز و پازن از گونه‌های مختلف جانوران دنا هستند. كل ، قوچ و ميش نيز در منطقه حفاظت شده دنا در حال ازدياد نسل هستند.

برگرفته شده از مطالعات و یافته های 5 ساله کانون سبز فارس و N.G.O پژوهش و شناسائی منطقه دنا

عکس ها  از سایت کوهنوردان زردتشتی و کوهیاران فارس برگرفته شده است.

پ.ن 1:این مطلب تقدیم به آقای امیرحشمت اله رحیمی بویراحمدی, وبلاگ http://amirboyerahmad.blogfa.com/

                              پ.ن 2: با تشکر از مصطفی شاگرد استاد, از باشگاه کوهنوردی آوا شیراز

http://avaclimb.blogfa.com/post-314.aspx

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

این قسمت توسط خودم(فرشته) در تاریخ 18.9.92 نوشته شده : با سپاس از دوستانی که  مطلب "دنا" رو خوندن و مورد توجهشون واقع شد و برام کامنت گذاشتن.ولی یه چیزی برام باعث تعجبه که از 110 نفری که کامنت گذاشتن و اهل وب گردی و وبلاگ خوندن هستند 100 نفرشون هیچ سایت و وبلاگ و ایمیلی نداشتن!!!که این اتفاق برام بی سابقه بود....بهرحال سپاسگزارم.ترجیح دادم قسمت کامنتینگ این پست رو با اجازتون ببندم,روی 110 تا !!!!!!!!

گزارش صعود به پلوار توسط دوستانم در گروه کوهنوردی اماوند کرمان 18 مهرماه 92


طبق برنامه ریزی قبلی ساعت 12:45 روز پنج شنبه 18 مهر ماه برنامه ما برای صعود قله پلوار آغاز شد باگذرازجاده ماهان و پیمودن مسافتی خاکی ساعت 16:45 به روستای در بر میرسیم درآنجا با دوستانمان از گروه اوج رفسنجان که آنها نیز قصدصعود پلوار راداشتند دیداری کرده به علت کوتاهی طول روز و فنی بودن برنامه تصمیم گرفته شد که شب را در محل تابلو بگذرانیم وبعد از تقسیم وظایف حرکت خود را از یال روبرو آغاز کردیم .

رشته کوه "پلوار" با طولی نزدیک به یکصد و پنجاه کیلومتر از دره "درختنگان " کوهپایه آغاز گشته و در حوالی "ابارق" بم خاتمه می یابد. بلندترین قله رشته کوه پلوار قله "تنب" با ارتفاع 4233 متر می باشد. این قله از جبهه شرقی رشته کوه یعنی روستای "جوشان" به دلیل شباهت بسیار آن به دماوند در زمستان و بهار در میان کوهنوردان استان به دماوند کرمان شهرت یافته است. دیگر قلل منطقه پلوار عبارتند از 1- "گلچین" 4096 متر. 2- "ماچین" 3850 متر. 3- "جفتان" 3957متر. 4- "مهر گیاه" (قفس) 3713 متر. 5- "بیدوئیه" 3415متر. 6- "قبله" 3368متر. 7- کوه "سدو" 3363 متر. 8- "کافر کوه" 3193 متر. (برگرفته از کتاب کوههای استان کرمان نوشته جناب آقای زندی1389) بعد از اندکی راهپیمایی بقیه مسیر را در تاریکی شب وزیر نور مهتاب ادامه دادیم هوای خنکی بود و اندکی از خستگی راکم میکرد ساعت 7:15 به نزدیکی محل تابلو رسیدیم و به خاطر وسعت محل و صاف بودن آن همانجا را برای شب خواب انتخاب کردیم بعد از برپایی چادر ها بچه ها به استراحت پرداختند.ساعت بیدار باش 4 و حرکت ساعت 4:30 اعلام شد.مشغول استراحت بودیم که صدای دوستمان آقای محسن مددی از بیرون چادر به گوش رسید که به تنهایی عازم پلوار شده بود همه از دیدن محسن خوشحال شدیم محسن هم تصمیم گرفت چادرشو کنار چادرهای ما برپاکنه.ساعت 4:30 همه آماده صعود بودیم بعد از پیمودن یال روبرو و دور زدن سنگ بزرگی وارد مسیر پاکوب میشویم به علت دیواره ای و خطرناک بودن مسیر و جلوگیری از گم شدن در طول مسیر سنگ چین های متعددی دیده میشود که راهنمای خوبی برای صعود است بعد از طی مسافتی و عبور از چند محل دست به سنگ که با احتیاط کامل انجام گرفت در

سمت چپ ما "دیواره مهرداد" قرار دارد که به یاد "مهرداد قلی زادگان" که در اثر ناراحتی قلبی در سال 63 در مسیر این قله جان باخت نامگذاری شده به پل صراط رسیدیم. این مسیر باید با احتیاط زیادی طی شود زیرا به علت برخورد دو توده گرم و سرد در شرق و غرب، جریانهایی نسبتاً شدید از باد را به بوجود می آورد بعد از عبور از پل صراط برای استراحت و خوردن صبحانه توقف کردیم 30 دقیقه استراحت و دوباره راه صعود را در پیش گرفتیم.

سپس به محل جان باختن چهار تن از کوهنوردان کرمانی که در زمستان 76 گرفتار طوفان و بوران شده بودند رسیدیم تیم با حرکتی یکنواخت و منظم به راه خود ادامه میداد تا به شیب زیر قله رسیدیم در اینجا خانم هورآگین که با انگیزه وتلاش فراوان تا به اینجا رسیده بود پایین شیب قله به استراحت پرداخت و بقیه تیم با سرعتی یکنواخت و منظم عازم قله شدند ساعت 9:45 بر فراز قله 4233 متری پلوار بودیم که همراه با شادمانی بچه ها بود

بعد 30 دقیقه استراحت و خوردن تنقلات و آموزش جهت یابی با باتون راه پایین رادر پیش گرفتیم راه برگشت همان مسیر رفت می باشد و به دلیل دست به سنگ بودن باید با احتیاط بسیار پیموده شود ساعت 14 به تابلو رسیدیم که به دلایل طبیعی از جا در آمده و افتاده بود که با همت همنوردان اماوند و اوج رفسنجان دوباره در جای خود افراشته شد.

سپس به محل چادرها رسیدیم بعد از خوردن نهار و جمع کردن چادرها راه فرود رادر پیش گرفتیم ساعت 16:30 به پایین کوه رسیدیم. در پایان از آقای برجی از گروه فراز بم که راهنمای ما در این برنامه بودند و آقای امیرایزدی جلودار که با گام برداریهای منظم و صحیح خود صعودی خالی از خستگی را میسر کردند و آقای امین ایرانمنش عقب دار صبور که مرا در این برنامه یاری کردند تشکر کنم.

حاضرین در برنامه

آقایان : برجی ،برایی نژاد،عارفی (مهمانان از گروه فراز بم) سیاوش بیجاری (مهمان از بیرجند) آقای سعیدی (مهمان از رفسنجان)

خانم ها : مهری شیرنژاد،مژگان گلستان،ثمینه هورآگین،زینب یوسفی پور (سرپرست)

آقایان : ناصرابراهیم پور ،امین رضایی،امیر ایزدی،حمید سعیدی ،امین ایرانمنش،کاوه آپرناک،امین اشرف گنجویی

گزارش:زینب یوسفی پور

عکسها از :سیاوش بیجاری-مژگان گلستان




 

پ.ن : با سپاس و خسته نباشید به دوستانم.

نظر من در قسمت کامنتینگ سایت اماوند :  يعني هزار بار هم گزارشي از صعود پلوار بخونم خسته نمي شم و برام تكراري نيس...تا آخر عمرم صعود زمستوني سال ٧٠ رو با بچه هاي خوب و باصفاي گروه واعظي زاده از ياد نخواهم برد،،،،همچين حك شده تو مغز و روح و جسم و جونم كه با هر چيم بيفتم به جونش پاك نميشه،نمي خوامم پاك بشه.با خاطراتش زندگي مي كنم......
به دوستان خوبم هم خسته نباشيد ميگم.علي الخصوص دوستاي گل اماونديم.با اجازتون اين گزارش زيبا رو با ذكر اسم ميذارم تو وبلاگم.
زنده و پاينده باااااااااااااا د هر كي كه رفته "پلوار"....هرطو ر شده يه بار ديگه بايد برم.به قلبم قول دادم؛)